افسانه ی گنج مدفون
- شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ
- ۰ نظر
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده ی اصلی : ژولیت پیگوت
مترجم :باجلان فرخی
( افسانه ی گنج مدفون)
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده ی اصلی : ژولیت پیگوت
مترجم :باجلان فرخی
( افسانه ی گنج مدفون)
نویسنده :سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده ی اصلی :ژولیت پیگوت
مترجم :باجلان فرخی
( افسانه ی گریز از انتقام)
مراسم تدفین مرده از جمله مراسم گریز از آزار روح و شبح مرده و افسانه زیر نیز داستان دیگری است برای احتراز از انتقام شبح و روح انتقامجو. می گویند مردی محکوم به مرگ پیش از آن که او را گردن بزنند پریشان و درمانده به زانو درآمد و تقاضای بخشش کرد و گفت آن چه انجام دادم ناخواسته انجام شد و نه از روی بدخواهی که از ابلهی بود. محکوم گفت با گذشت از جرم او به مردی آرام بدل می شود و با گردن زدن او روحی انتقامجو می شود که از جلاد خویش انتقام می گیرد. کسانی که در این مراسم حاضر بودند از سخنان محکوم احساس وحشت کردند و سامورای مأمور گردن زدن او آرام ماند.
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی: ژولیت پیگوت
مترجم :باجلان فرخی
( افسانه ی شبحی در معبد)
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت
مترجم :باجلان فرخی
( افسانه ی خادم خطاکار)
هرن بخش آکازاکا در توکیو را از بخش هایی می داند که در سده نوزده داستان های اشباح بسیاری در آن رواج داشت. می گویند مردی شبانگاه به هنگام بازگشت به خانه دختر جوانی را دید که تنها می گذشت و می گریست. در آن حوالی خندقی بود که غمزدگان و بیزاران از زندگی غالباً در آن جا خودکشی می کردند و هم به این دلیل مرد اندیشید دختر قهرمان ناکام ماجرایی عشقی است که برای خودکشی به جانب خندق می رود.
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت
مترجم : باجلان فرخی
( افسانه ی عشق مادر )
در داستانی سخن از شبحی است که خاموش است اما راه می رود. می گویند فروشنده ای مشتری ثابتی داشت که هر شامگاه به مغازه او می آمد و از او میدزو – آمه یا غذایی که هنگام نبودن شیر به نوزادان می دهند، خریداری می کرد. مشتری زن جوان و رنگ پریده و بیمار بود که به هنگام خرید سخنی نمی گفت و تنها با اشاره به میدزو – آمه پول آن را می پرداخت و از مغازه بیرون می رفت. فروشنده که از خاموشی و رفتار زن کنجکاو شده بود شامگاهی زن را از دور تعقیب کرد و در گورستان شهر او را گم کرد. چند شب بعد زن به جای خرید با اشاره از فروشنده خواست او را دنبال کند. فروشنده بیمناک به دنبال زن روان شد و در راه چند نفر از دوستان را نیز با خود همراه کرد و جملگی به دنبال زن به گورستان رفتند.
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی :ژولیت پیگوت
مترجم : باجلان فرخی
(افسانه ی سامورایی خودخواه)
می گویند مردی سامورای در آن هنگام که کیوتو پایتخت ژاپن بود دایمیویا ارباب خود را از دست داد و به ناچار به ولایت دیگری رفت و اربابی دیگر برگزید. سامورای با رفتن از کیوتو زن زیبای خود را رها کرد و در ولایت دیگر زنی دیگر برگزید و از این زن صاحب فرزندی شد. سال ها گذشت، سامورای ثروتمند و پیر شد و به یاد روزگار جوانی افتاد.
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه ی خواننده های وب
-امیدوارم که از مطالبی که در وب قرار میدم راضی باشید و حتی تونسته باشم در ارتقا دادن به سطح اگاهی و اطلاعات شما کمکی کرده باشم .
زیاد حرف نمیزنم و به موضوع اصلی می پردازم ... موضوعی که میخوام در موردش توضیح بدم مربوط به افسانه های عامیانه ژاپنی هستش ،افسانه هایی که هنوزم که هنوزه دست به دست میشود ...افسانه هایی که حتی ممکن است شما فیلم و یا سریال ان را دیده باشید پس برای همین من یکسری از معروف ترین داستان هارو برای شما پیدا کردم و امیدوارم که از این داستانهای هر چند کوتاه لذت ببرید
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت
مترجم : باجلان فرخی
افسانه ئو – تئی