بسمه الله الرحمن الرحیم

با سلام ..من در این وبلاگ مطالبی از رازهای نهفته ی جهان قرار میگیرد پس همراه ما باشید

بسمه الله الرحمن الرحیم

با سلام ..من در این وبلاگ مطالبی از رازهای نهفته ی جهان قرار میگیرد پس همراه ما باشید

بسمه الله الرحمن الرحیم

((گر نگه دار من ان است که من میدانم ))
(( شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ))
در این وبلاگ مطالبی در مورد راز های نهفته ی جهان و همچین افسانه های ایرانی و خارجی پرداخته میشود پس امیدوارم از مطالبی که قرار میدم راضی باشید و همچنین من منبع مطالب رو هم ذکر میکنم و امیدوارم که شما هم مثل من علاقه ای به فراتر از راز های این جهان داشته باشید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹ مطلب با موضوع «داستان های عامیانه ژاپنی» ثبت شده است

افسانه ی ازمون هوئیچی

این مطلب از اخرین افسانه های مطرح و معروف کشور ژاپن است من در پست ترسناک ترین فیلم های سینمای ژاپن به یک فیلم به نام کوایدن اشاره کردم و گفتم که دارای 4 اپیزود می باشد این داستان مربوط به یکی از این اپیزود های این فیلم است و در ان به هوئیچی بدون گوش اشاره شده است اما در این داستان اسم ان را افسانه ی ازمون هوئیچی نامیدند . این داستان در میان افراد با سن بالا خیلی مطرح است و خیلی از این افسانه یاد میشود حال به شرح این داستان میپردازیم

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت

مترجم : باجلان فرخی

(افسانه ی ازمون هوئیچی)

افسانه ی پاداش تقوا

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی :‌ژولیت پیگوت

مترجم : باجلان فرخی

(افسانه ی پاداش تقوا )

دو دوست نشسته بودند و از رؤیاهای خود سخن می گفتند: یکی گفت به خواب دیدم که نیکبختی من از آسمان فرا می رسد و دیگری گفت به رؤیا دیدم سعادت من از زمین فراهم می شود. آن که به خواب دیده بود سعادتش از آسمان فرا می رسد در مزرعه خویش به هنگام شخم زدن زمین کوزه ای پر از سکه های طلا یافت و آن را دست نخورده نهاد و نزد دوست خود شتافت.

افسانه ی گنج مدفون

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده ی اصلی : ژولیت پیگوت

مترجم :‌باجلان فرخی

( افسانه ی گنج مدفون)


بسیاری از افسانه های ژاپنی ترکیبی است از رؤیا و رویدادهای فوق طبیعی و نمونه زیر نیز از این گونه است: دو فروشنده دوره گرد در ساحل دریا نشسته و گرم گفتگو بودند. یکی از فروشندگان که بسیار خسته بود به خواب رفت. مردی که بیدار بود پشه ای را دید که از سوراخ بینی مرد خفته بیرون آمد و به سوی جزیره سادو پرواز کرد و اندکی بعد بازگشت و به سوراخ بینی مرد خفته فرو رفت و مرد بیدار شد. ناظر ماجرا سخنی از پشه نگفت، اما مردی که خفته بود به دوستش گفت پشه ای را به خواب دید که در خواب با او سخن گفت و او را با خود به سادو برد و محل گنج مدفونی که در زیر یک درخت کاملیای سفید و در باغ مردی ثروتمند قرار داشت به او نشان داد.

افسانه گریز از انتقام

نویسنده :‌سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده ی اصلی :‌ژولیت پیگوت

مترجم :‌باجلان فرخی

( افسانه ی گریز از انتقام)

 مراسم تدفین مرده از جمله مراسم گریز از آزار روح و شبح مرده و افسانه زیر نیز داستان دیگری است برای احتراز از انتقام شبح و روح انتقامجو. می گویند مردی محکوم به مرگ پیش از آن که او را گردن بزنند پریشان و درمانده به زانو درآمد و تقاضای بخشش کرد و گفت آن چه انجام دادم ناخواسته انجام شد و نه از روی بدخواهی که از ابلهی بود. محکوم گفت با گذشت از جرم او به مردی آرام بدل می شود و با گردن زدن او روحی انتقامجو می شود که از جلاد خویش انتقام می گیرد. کسانی که در این مراسم حاضر بودند از سخنان محکوم احساس وحشت کردند و سامورای مأمور گردن زدن او آرام ماند.

افسانه ی شبحی در معبد

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی: ژولیت پیگوت

مترجم :‌باجلان فرخی

( افسانه ی شبحی در معبد)

با احساس موهوم ترس از شبح به هنگام نقل داستان های مربوط بدان غالب مردم آشنایی دارند. در ژاپن این داستان ها و جلسات داستان گویی بسیار و به هنگام نقل آن شنوندگان هر لحظه منتظر رویدادی شومند. می گویند کاهن جوانی آشنایان و دوستان را به جلسه نقل داستان اشباح و ارواح دعوت کرد و مدعوین در شبی خاص در معبد جمع شدند. 

افسانه خادم خطاکار

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت

مترجم :‌باجلان فرخی

( افسانه ی خادم خطاکار)

هرن بخش آکازاکا  در توکیو را از بخش هایی می داند که در سده نوزده داستان های اشباح بسیاری در آن رواج داشت. می گویند مردی شبانگاه به هنگام بازگشت به خانه دختر جوانی را دید که تنها می گذشت و می گریست. در آن حوالی خندقی بود که غمزدگان و بیزاران از زندگی غالباً در‌ آن جا خودکشی می کردند و هم به این دلیل مرد اندیشید دختر قهرمان ناکام ماجرایی عشقی است که برای خودکشی به جانب خندق می رود.

افسانه عشق مادر

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی : ژولیت پیگوت

مترجم : باجلان فرخی 

( افسانه ی عشق مادر )

در داستانی سخن از شبحی است که خاموش است اما راه می رود. می گویند فروشنده ای مشتری ثابتی داشت که هر شامگاه به مغازه او می آمد و از او میدزو – آمه یا غذایی که هنگام نبودن شیر به نوزادان می دهند، خریداری می کرد. مشتری زن جوان و رنگ پریده و بیمار بود که به هنگام خرید سخنی نمی گفت و تنها با اشاره به میدزو – آمه پول آن را می پرداخت و از مغازه بیرون می رفت. فروشنده که از خاموشی و رفتار زن کنجکاو شده بود شامگاهی زن را از دور تعقیب کرد و در گورستان شهر او را گم کرد. چند شب بعد زن به جای خرید با اشاره از فروشنده خواست او را دنبال کند. فروشنده بیمناک به دنبال زن روان شد و در راه چند نفر از دوستان را نیز با خود همراه کرد و جملگی به دنبال زن به گورستان رفتند.