بسمه الله الرحمن الرحیم

با سلام ..من در این وبلاگ مطالبی از رازهای نهفته ی جهان قرار میگیرد پس همراه ما باشید

بسمه الله الرحمن الرحیم

با سلام ..من در این وبلاگ مطالبی از رازهای نهفته ی جهان قرار میگیرد پس همراه ما باشید

بسمه الله الرحمن الرحیم

((گر نگه دار من ان است که من میدانم ))
(( شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ))
در این وبلاگ مطالبی در مورد راز های نهفته ی جهان و همچین افسانه های ایرانی و خارجی پرداخته میشود پس امیدوارم از مطالبی که قرار میدم راضی باشید و همچنین من منبع مطالب رو هم ذکر میکنم و امیدوارم که شما هم مثل من علاقه ای به فراتر از راز های این جهان داشته باشید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

افسانه سامورایی خودخواه

نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی

نویسنده اصلی :‌ژولیت پیگوت

مترجم : باجلان فرخی

(افسانه ی سامورایی خودخواه)

می گویند مردی سامورای در آن هنگام که کیوتو پایتخت ژاپن بود دایمیویا ارباب خود را از دست داد و به ناچار به ولایت دیگری رفت و اربابی دیگر برگزید. سامورای با رفتن از کیوتو زن زیبای خود را رها کرد و در ولایت دیگر زنی دیگر برگزید و از این زن صاحب فرزندی شد. سال ها گذشت، سامورای ثروتمند و پیر شد و به یاد روزگار جوانی افتاد. سامورای پیر به یاد زن اول و عشق نخستین زن دوم را نیز ر ها کرد و به کیوتو بازگشت.

سامورای پیر در کیمتو به خانه قدیمی خود رفت تا مگر از زن نخست خویش خبری باز یابد و شگفتا که زن خود را در آن خانه بازیافت که گذشت سالیان گویی بر او نگذشته و هنوز از زیبایی جوانی برخوردار بود. سامورای از زن خواست او را ببخشاید و زن که هنوز سامورای را دوست می داشت و سال های تنهایی خود را با یاد او سپری کرده بود مرد را به گرمی پذیرفت و از بازگشت او اظهار خرسندی کرد. سامورای و زن شب را با یاد روزهای جوانی سپری کردند و نیمه شب سامورای به یاد روزگار جوانی در اتاق و خوابگاه قدیمی خود با زن به بستر رفت. فردای آن شب سامورای از خواب بیدار شد و زن خود را خفته یافت. سامورای بر تن زن دست کشید تا او را از خواب بیدار سازد. آنچه در آن بستر خفته بود زنی پیر و فرتوت و مرده بود که سال ها از مرگ او سپری شده بود. سامورای از ماجرای زن پیشین از همسایگان پرسید و گفتند زن پس از رفتن او از توکیو سالهای سال در خانه عزلت گزید و سرانجام بر اثر فقر و گرسنگی مرد. از ماجرایی که بر زن دوم رفت چیزی نمی دانیم.
در افسانه های ژاپنی اشباح غالباً پا ندراند و چنین می نماید که این باور از نقاشی های مارویاما ئوکیو  نقاش نیمه دوم سده هیجده که اشباح را بدون پا تصور می کرد سرچشمه گرفته است [یا آن که نقاشی های مارویاما متأثر از افسانه ها و باورهای مردم زمان خویش است]. مارویاما در 1780 مکتب شینتو را در نقاشی بنیاد نهاد. در این داستان شبح زن اول سامورای پا دارد و سامورای با دیدن او متوجه شبح بودن او نمی گردد.

  • fatemeh tabatabayi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی