افسانه سامورایی خودخواه
- شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۰۴ ب.ظ
- ۰ نظر
نویسنده : سیده فاطمه طباطبایی
نویسنده اصلی :ژولیت پیگوت
مترجم : باجلان فرخی
(افسانه ی سامورایی خودخواه)
می گویند مردی سامورای در آن هنگام که کیوتو پایتخت ژاپن بود دایمیویا ارباب خود را از دست داد و به ناچار به ولایت دیگری رفت و اربابی دیگر برگزید. سامورای با رفتن از کیوتو زن زیبای خود را رها کرد و در ولایت دیگر زنی دیگر برگزید و از این زن صاحب فرزندی شد. سال ها گذشت، سامورای ثروتمند و پیر شد و به یاد روزگار جوانی افتاد. سامورای پیر به یاد زن اول و عشق نخستین زن دوم را نیز ر ها کرد و به کیوتو بازگشت.
سامورای پیر در کیمتو به خانه قدیمی خود رفت تا مگر از زن نخست خویش
خبری باز یابد و شگفتا که زن خود را در آن خانه بازیافت که گذشت سالیان گویی بر او
نگذشته و هنوز از زیبایی جوانی برخوردار بود. سامورای از زن خواست او را ببخشاید و
زن که هنوز سامورای را دوست می داشت و سال های تنهایی خود را با یاد او سپری کرده
بود مرد را به گرمی پذیرفت و از بازگشت او اظهار خرسندی کرد. سامورای و زن شب را
با یاد روزهای جوانی سپری کردند و نیمه شب سامورای به یاد روزگار جوانی در اتاق و
خوابگاه قدیمی خود با زن به بستر رفت. فردای آن شب سامورای از خواب بیدار شد و زن
خود را خفته یافت. سامورای بر تن زن دست کشید تا او را از خواب بیدار سازد. آنچه
در آن بستر خفته بود زنی پیر و فرتوت و مرده بود که سال ها از مرگ او سپری شده
بود. سامورای از ماجرای زن پیشین از همسایگان پرسید و گفتند زن پس از رفتن او از
توکیو سالهای سال در خانه عزلت گزید و سرانجام بر اثر فقر و گرسنگی مرد. از
ماجرایی که بر زن دوم رفت چیزی نمی دانیم.
در افسانه های ژاپنی اشباح غالباً پا ندراند و چنین می نماید که این
باور از نقاشی های مارویاما ئوکیو نقاش
نیمه دوم سده هیجده که اشباح را بدون پا تصور می کرد سرچشمه گرفته است [یا آن که
نقاشی های مارویاما متأثر از افسانه ها و باورهای مردم زمان خویش است]. مارویاما
در 1780 مکتب شینتو را در نقاشی بنیاد نهاد. در این داستان شبح زن اول سامورای پا
دارد و سامورای با دیدن او متوجه شبح بودن او نمی گردد.
- ۹۷/۰۶/۱۰